27 مهر - رادین و عمو معین
سلام گل مامان پسر گلم دو روزی مهمون دار بودیم و تو خوشحال... 5 شنبه عصر مامانجون و عمومعین اومدند خونمون و امروز عصر رفتند... تو که از شادی سر از پا نمیشناختی...مخصوصا با وجود عمو معین... این دو روز تا اینکه صبح از خواب بیدار میشدی سریع میگفتی پس معین دووو؟ 5شنبه که بعد از شام یکسر همگی رفتیم خونه خاله مهسا...جالبه تو همش پیش عمو معین بودی و پیش خاله مهسا نمیرفتی میگفتی خجالت میکشم... جمعه هم همگی رفتیم پارک ارم و عصرشم باغ وحش رفتیم...تو اولین بارت بود که باغ وحش میرفتی و خیلی همه چیز برات جالب بود... امروز ناهارم خونه مامی دعوت بودیم...بعد از اونم مامانجون اینا رفتن... موقع...